loading...
Www.Atoz.Rzb.Ir | با این آدرس وارد شوید
تابلو خبر ای تو زد فا


 از این پس می توانید در سایت مطالب خود را منتشر کنید کافیست لوگین کنید!

http://atoz.rzb.ir/temp/m98/icon_dot.gifبرای تبادل لینک با ما میتونید اینجا کلیک کنید.

http://atoz.rzb.ir/temp/m98/icon_dot.gifبرای تبلیغات میتونید اینجا کلیک کنید.

http://atoz.rzb.ir/temp/m98/icon_dot.gifقالب سایت ثبت به اسم مالک ثبت شده و در صورت کپی برداری پیگرد قانونی دارد.

http://atoz.rzb.ir/temp/m98/icon_dot.gifاین سایت در ستاد ساماندهی به پایگاه های اینترنتی ثبت شده است

با عضویت میتوانید از امکاناتی مثلچت روم، بازی آنلاین،تعبیر خواب،فال حافظ،آپلود فایل و ... بهره مند شوید!برای عضویت کلیک کنید.

آخرین ارسال های انجمن
پوریا بازدید : 363 دوشنبه 18 دی 1391 نظرات (0)

 

روزی روزگاری پسرك فقیری زندگی می كرد كه برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می‌كرد.از این خانه به آن خانه می‌رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد كه تنها یك سكه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود كه شدیداً احساس گرسنگی می‌كرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا كند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز كرد. پسرك با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا، فقط یك لیوان آب درخواست كرد. دختر كه متوجه گرسنگی شدید پسرك شده بود بجای آب برایش یك لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با طمانینه و آهستگی شیر را سر كشید و گفت : چقدر باید به شما بپردازم؟. دختر پاسخ داد: چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته كه نیكی ما به ازایی ندارد*. پسرك گفت: پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می‌كنم.

 

سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشكان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام كنند.

 

دكتر هوارد كلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی‌كه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حركت كرد. لباس پزشكی اش را بر تن كرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه اورا شناخت.

 

سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام كند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یك تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دكتر كلی گردید.

 

آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دكتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن‌را درون پاكتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.

 

زن از باز كردن پاكت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود كه باید تمام عمر را بدهكار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاكت را باز كرد. چیزی توجه اش را جلب كرد. چند كلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته انرا خواند: بهای این صورتحساب قبلاً با یك لیوان شیر پرداخت شده است.

 --------------------------------------------------------------------------------------

* : منظور این بوده که برای نیکی کردن نمیشه قیمتی گذاشت!

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    از سایتمون خوشتون اومد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 740
  • کل نظرات : 54
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 230
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 62
  • بازدید امروز : 14
  • باردید دیروز : 145
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 3,564
  • بازدید سال : 37,022
  • بازدید کلی : 1,044,625
  • تبلیغات
    http://up.atozfa.ir/ads/120_240_ads.png